شهادت ایمانداران

دختری که خدا دست او را گرفت...

دختری که خدا دست او را گرفت

من زهره هستم و مدت طولانی می‌باشد که در شهر تهران زندگی می‌‌کنم. امروز شهادت زندگی خودم را با شما به اشتراک می‌گذارم تا شما هم کار خداوند در زندگی من را ببینید.

در شهر اراک به دنیا آمدم.. دختری فعال…کودکی که عاشق زندگی کردن بود.. دوست داشتم بزرگ شوم و درس بخوانم و مثل دیگر بچه‌ها نیز دکتر و یا مهندس شوم.

اما زندگی من به شکل دیگری رقم خورد..

در روزگاری که زنان بسیاری را در خود مهار کرده

در روزگاری زندگی می‌کنیم که زنان بسیاری را در خود مهار کرده، که گویا فراموش شده و پشت پِلک زندگی پنهان گشته‌اند.

 زنانی که زندگی‌شان تاریک شده و از آن گریخته‌اند.

دختران جوانی که حالا بیش از سن سجلی‌شان، تجربه دارند.

زنان و دختران طردشده‌ای که زندگی‌شان به تاراج برده شده و در آغوش خیابان‌ها جا گرفته‌اند.

تصویر زندگی این زنان طرد شده از  ( خانواده ، همسر ، جامعه و … ) هر طرف ، زیر بار آسیب‌ها خط خورده است.

شهادت علیرضا

۲۴ سال در تاریکی مطلق زندگی کردم. طبق فرمان‌های مذهب قبلی‌ام عمل می‌کردم و نوری نمی‌دیدم.
با انجام تمام اعمال آن مذهب انتظار داشتم تا آرامش و شادی را در زندگی‌ام تجربه کنم. اما این اتفاق نمی‌افتاد و برعکس بیشتر در غم و اندوه فرو می‌رفتم

شهادت مهناز

وقتی شرایطم زندگی من و خانواده‌ام بسیار سخت شده بود، تصمیم به مهاجرت گرفتیم.
از ایران خارج شدیم و به مدت ۱ سال در یک کشور دیگر ساکن شدیم.
یک سالی که بسیار سخت گذشت..
تمام زندگی‌مان از بین رفت.

شهادت مبینا

آرامش را در خداوند یافتم
از دوران کودکی و جوانی‌ام زندگی خوبی داشتم. یک خانواده خوب، وضعیت مالی خوب و هم‌چنین پس از این‌که ازدواج کردم، همسر خوب و فرزندان خوب در زندگی‌ام هستند. اما از همان سال‌های جوانی خلاء بزرگی در زندگی من وجود داشت

شهادت آذر

خداوند نور امید را به من نشان داد
تا 13 ماه قبل فرد تنها با شرایط زندگی عجیبی بودم. همیشه در تلاش بودم تا زندگی خوبی داشته باشم.. اما عجیب بود ه این اتفاق برای من نمی‌افتاد.. هر چه تلاش می‌کردم تا نور امیدی در زندگی‌ام ببینم بیهوده بود

شهادت زهره

خداوند دست من را گرفت
دوران کودکی و جوانی سختی را پشت سر گذاشتم. شرایط زندگی خوبی در خانواده نداشتیم و در یکی از شهرهای کوچک ایران زندگی می‌کردم. در دوران جوانی از خانواده جدا شدم و به شهر بزرگی رفتم. برای داشتن درآمد خوب با گروهی آشنا شدم که مجبور شدم تن‌فروشی کنم.

شهادت ستاره

خداوند تو را دوست دارد
به واسطه مشکلاتی که در زندگی‌ام بود، از خدا دور شده بودم.
از دوران جوانی و برای سال‌ها از خدا فرار می‌کردم.
مشکلات اقتصادی، اجتماعی و حتی مشکلاتی که به خانواده‌ام داشتم باعث شده بود تا تنها به دنبال راه فرار باشم تا با آن مشکلات روبرو نشوم.

شهادت محمد رضا

عیسی ذهن و فکر من را تغییر داد
الان 37 ساله هستم و از زمانی که به یاد دارم تا 1 سال قبل به دنبال کمک خواستن و درخواست از همه چیز و همه کس بودم. شرایط زندگی‌ام به شکلی بود که از دوران جوانی تنها باید زندگی می‌کردم.

شهادت مجید

خداوند امید من را زنده کرد
همیشه تلاش می‌کردم رابطه‌ام با خداوند را حفظ کنم. اما به طریق مذهبی که در آن بودم. سعی می‌کردم انسان خوبی باشم. ولی در دوران جوانی خیلی طولی نکشید که این رابطه قطع شد.. آرامش نداشتم و همیشه فکر آینده‌ام بودم.

شهادت معصومه

خداوند رابطه من و شوهرم را احیا کرد
28 سالم هست و چهار سال قبل ازدواج کردم. بعد از ازدواج مشکلات زیادی تجربه کردم و در این سالها با شوهرم ارتباط خوبی نداشتم. تصمیم به جدا شدن گرفته بودم و این تصمیم قطعی بود. مشاوره رفته بودم و به اطرافیانم صحبت کرده بودم و قرار بود ماه قبل طلاق بگیرم.

شهادت خواهر مبینا

خداوند وارد زندگی‌ام شد
در زندگی‌ام همیشه به دنبال گمشده‌ای بودم. فکر می‌کردم گمشده‌ی زندگی من، پول است. سخت کار و تلاش می‌کردم تا درآمد خوبی داشته باشم. اما این اتفاق نمی‌افتاد و بر عکس همیشه مشکلات مالی داشتم